به اجبار. p 6
_چی (ترسیده)
چان نگاه خمارشو به سونگمین داد:
×امشب مال. ددی میشی بیب(دیپ)
(اسمات داره خواستین بگین پیویتون بفرستم حتما با اسید چشماتون رو بشورین)
ویو سونگمین:
با دل دردی که داشتم چشمامو باز کردم چان بغلم کرده بود... از درد گریم گرفت هق هق هام بلند شد که چان از خواب بیدار شد:
_هق ایییی هق.. (گریه شدید)
×هی سونگمین خو....
_خفه شووووو....(داد همراه با گریه)
ازت متنفرممم... از بدنم متنفرم..... تو به من تجا```وز کردی هققق ...
×(چان صورت سونگمین رو گرفت)
عزیزم.. من بهت تجاوز نکردم... من تو ازدواج کردیم اسمش تجاوز. نیست
..
_چراااا تجاوزهههههه اییییی (شکمشو گرفت)
سونگمین بلند شد ولباساشو پوشید...
×م...
_اسممو نمیاری...هیچوقت...
سونگمین اینو گفت واز اتاق رفت بیرون......
خب... چندسالی از ازدواجشون گذشت.. سونگمین شد ۲۵ سالش...
وتو شرکتی که چان داشت مدیر دوم بود.. وبه تازگی یه منشی اومده بود که خیلی به چان میچسبید.. وسونگمینم شد بود معاون ودست راست باند مافیا والبته خیلیم سرد خشن بود وکسیو دوست خودش نمی دونست..
سونگمین چندباری اینو به چان تاکید کرد که باید منشی بره..ولی چان میگفت سونگمین روانی شده...
اسم منشی جاهیونگ بود..
علامت جاهیونگ. ÷
جاهیونگ وارد شرکت شد..
میخاست به اتاق چان بره که سونگمین مانعش شد:
_بیا اتاقم کارت دارم (سرد)
÷چشم
سونگمین وارد اتاق شد..
_خانم جاهیونگ زیاد نزدیک رییس شرکت میشید (سرد )
و این اصن کا.ر درستی نیست مگه (برگشت سمت جاهیونگ) نه؟
÷ب...بله..
_(اسلحشو درآورد)
_پس مواظب حرکاتت باش.. نمی دونم چرا اینکارتتو میکنی ولی .. منم به ادما رحم نمی کنم...
چان نگاه خمارشو به سونگمین داد:
×امشب مال. ددی میشی بیب(دیپ)
(اسمات داره خواستین بگین پیویتون بفرستم حتما با اسید چشماتون رو بشورین)
ویو سونگمین:
با دل دردی که داشتم چشمامو باز کردم چان بغلم کرده بود... از درد گریم گرفت هق هق هام بلند شد که چان از خواب بیدار شد:
_هق ایییی هق.. (گریه شدید)
×هی سونگمین خو....
_خفه شووووو....(داد همراه با گریه)
ازت متنفرممم... از بدنم متنفرم..... تو به من تجا```وز کردی هققق ...
×(چان صورت سونگمین رو گرفت)
عزیزم.. من بهت تجاوز نکردم... من تو ازدواج کردیم اسمش تجاوز. نیست
..
_چراااا تجاوزهههههه اییییی (شکمشو گرفت)
سونگمین بلند شد ولباساشو پوشید...
×م...
_اسممو نمیاری...هیچوقت...
سونگمین اینو گفت واز اتاق رفت بیرون......
خب... چندسالی از ازدواجشون گذشت.. سونگمین شد ۲۵ سالش...
وتو شرکتی که چان داشت مدیر دوم بود.. وبه تازگی یه منشی اومده بود که خیلی به چان میچسبید.. وسونگمینم شد بود معاون ودست راست باند مافیا والبته خیلیم سرد خشن بود وکسیو دوست خودش نمی دونست..
سونگمین چندباری اینو به چان تاکید کرد که باید منشی بره..ولی چان میگفت سونگمین روانی شده...
اسم منشی جاهیونگ بود..
علامت جاهیونگ. ÷
جاهیونگ وارد شرکت شد..
میخاست به اتاق چان بره که سونگمین مانعش شد:
_بیا اتاقم کارت دارم (سرد)
÷چشم
سونگمین وارد اتاق شد..
_خانم جاهیونگ زیاد نزدیک رییس شرکت میشید (سرد )
و این اصن کا.ر درستی نیست مگه (برگشت سمت جاهیونگ) نه؟
÷ب...بله..
_(اسلحشو درآورد)
_پس مواظب حرکاتت باش.. نمی دونم چرا اینکارتتو میکنی ولی .. منم به ادما رحم نمی کنم...
- ۶.۷k
- ۰۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط